یاد شمیم

آمار مطالب

کل مطالب : 297
کل نظرات : 0

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 5

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 601
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 601
بازدید ماه : 611
بازدید سال : 5988
بازدید کلی : 395093

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آوای وزمتر و آدرس golgaz.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 601
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 601
بازدید ماه : 611
بازدید کل : 395093
تعداد مطالب : 297
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


if (hr==23) document.write("شب بخير") Untitled Document
دریافت کد خوش آمدگویی

<-PollName->

<-PollItems->


دریافت کدهای جاوا برای وبلاگ شما
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : فردوس سليماني وزمتر
تاریخ : یک شنبه 30 فروردين 1394
نظرات

یاد شمیم

حمید امجد

اشاره :

شمیم هدایتی از مترجمان خوب و جوان گیلانی بود که به همراه همسر شاعر خود ، سینا مدبرنیا در آبان ماه سال 1389در یک حادثه ی دهشتناک جان به جان آفرین تسلیم نمودند . از این مترجم کتاب هایی بنام «پرندگان در پاییز» اثر براد کسلر «سه روز باران » اثرگرینبرگ «رایو گلف» اثر آگوست ویلسن «کریسمس هیزم شکن» اثر براد کسلر، ترجمه و به چاپ رسیده است.«برای شمیم» بیاد عزیز از دست رفته ، به قلم حمید امجد در معرض دید عموم قرار می گیرد:

در طول آن چهار پنج سال ، یک دریا نامه از تو داشتم ،  هر چه گذشت بیشتر و بیشتر ، و تعداد شان در یکی دو سال  آخر گاهی به چهار پنج نامه در هر روز می رسید. در نامه در مورد انتخاب ، از میان چند متن برای ترجمه می نوشتی ؛ از دلایلت می گفتی برای آن که فلان متن را زیاد ساده ، بیش از حد سهل الوصول ، و حتی بازاری می شمردی و بی متنی جدی تر با چالشی سخت تر می گشتی ؛ ازمتنی می گفتی که آن میان انتخاب کرده بودی ؛ از شروع ترجمه اش ؛ از چهره ی نهانی کارـ وقتی که از سادگی یا پیچیدگی ظاهری صفحات اول گذر کرده بودی و دنیای نهفته ی متن کم کم تورا به درون دعوت می کرد ؛ از چند پهلو بودن جمله یا فصل یا شخصی می گفتی و از این که نظر خودت درباره اش با نظر سینا چه فرق و مشابهتی دارد؛ و هرباراین جاها گه پذر می کردی ، نامه نگاری ات سرعت بیش تر و بیش تری می گرفت ، پی در پی  ، با لحن پُر شور ، سودا زده  ، بی تاب برای تقسیم کردن هیجان درک معنای چند لایه ی جمله ای یا تکه ای از کتاب ـ که خیلی وقت ها آن ترجمه یا تکه را هم ضمیمه ی نامه می کردی .

گاهی مشورت می خواستی برای معادل سازی دقیق کلمه یا جمله ای ، گاهی  از نمونه یا الکویی پیشین سراغ می گرفتی که مثلاً کسی از پس سبک دشوار فلان نویسنده بر آمده باشد و حالا بشود در آن چه او کرده ، ، راهایی برای عبور از هزار توی زبان نویسنده جُست . گاه ترکیبی از مشورت و بحث و جدل پیش می کشیدی که جملات تو در توی بلند چندین سطری را چطور می شود به قامت فارسی در آورد که پس و پیش شدن های الزامی ، ناشی از اختلاف ساختارهای دو زبان ، به معنا آسیب نرساند ...

خیلی از نامه ها در باره ی همین  موارد اصلاحی بود و گواه تلاش  جان فرسای  تو برای آن که در بیست و چند سالگی نکته هایی را بیاموزی که در عمل آموختن و در نویسندگی آزمودنش عمری درازتر می خواست. خیلی درازتر.( همین حالا تکه کاغذی پیش رویم است ، لای نسخه ی انگلیسی کتاب ناباکوف که از پیش تو برگشته . یک روی کاغذ ، پرینت شعری از یک شاعر جوانمرگ گیلانی است، و پشتش دستخط توست که نمونه هایی از تبدیل ساختارهای زبانی را ، موضوع مکالمه ی همیشگی مان بود، مشق کرده ای.)و تازه نامه ها جداست از تماس های تلفنی مداوت ؛ که تعدادشان ، یکبار ، در کوران ترجمه ی رُمان ها به اوج می رسید، و بار دیگر ، هنگام تمام کردن کار یک رُمان ـ وقتی که می خواستی هیجان (یا بقول خودت «ذوق مرگی») به پایان رساندن اثری را در میان بگذاری . به شوخی بهت می گفتم از تواترتماس هایت در شبانه روز می فهمم رُمانی که حالا داری ترجمه  می کنی چقدر پیچیدگی زبانی دارد، چه قدر لحظات هیجان انگیز ، و چه قدر معما برای گشودن. تو می خندیدی و می گفتی «و چه قدر جای کشف! این کشف ها نگذاشت تا صبح صبر کنم ، خواستم همین نیمه شب لذتش را تقسیم کنم.» برا ی هیچ چیز نمی توانستی صبر کنی ، شمیم.شتابزده بودی برای دانستن ، تجربه کردن ، به نتیجه رساندن . عصاره ی ثانیه ها را می گرفتی . مگر شبانه روز  بر تو چگونه می گذشت ؟ و روز و هفته و سال ! مبهوت بودم در آن دوره ی تقریباً چهارساله  ، چه قدر کار می کردی ، چند صفحه ترجمه ، و آن همه نامه  ، و آن همه تماس .هر شبانه روز تو مگر چند ثانیه بود؟ هردسته کتاب که بهت می دادم تا یکی را برای ترجمه انتخاب کنی ، به سرعت می خواندی و می گفتی " :

« نه ، این ها خوب اند ، جذاب اند، پرفروش هم می شوند ، ولی من اینها را نمی خواهم ، ادبیات واقعی می خواهم ، ادبیات جدی تر.»

می گفتم بله ، جویس و ناباکوف هم هست ، ولی دشوار است ، مترجم های استخوان خُرد کرده هم با احتیاط به سمت این ها می روند.می گفتی می دانم ؛ ولی از همان دشوارها به من بده !

تو واقعاً در آن بیست و هشت و نُه سال ، چند سال زندگی کردی شمیم ؟ دقیقه ها و ثانیه ها را چطور کش می آوردی ؟ یعنی نمی دانستی شمعی که چند برابر نور بدهد ، زودتر آب می شود؟

دارم روی آماده سازی ترجمه ات از « به دلقک ها نگاه کن» برای انتشار کار می کنم ، و تک تک جملات با صدای خودت در گوشم است . از پس هر جمله ، تماس ها و نامه نگاری ها و گفت و گوها و قرارهای مان برای کار بر نسخه های بعد و بعدتر سرک می کشند.ترجمه ات از ناباکوف را می خوانم و از شهامت مثال زدنی ات حیرت می کنم . میان ویژگی های ذاتی ات ، از شور و جوشش و تلاشگری تا جویندگی و اشتیاق و جدیت و خستگی ناپذیری و هر چه در تو زبانه می کشید ، در هر کتابی که یادگارگذاشته ای یکی بیش از همه خود را به رُخ می کشد ، و حالا ، این جا ، بیش از همه ، شجاعت توست که لابلای سطرهای این کتاب متحیرم می کند. برای خواندن همه ی آن چه تو بودی ، چاره ای نیست جز خواندن تک تک یادگارهایت .

چه شتابی بود شمیم ، چه شتابی بود که در بیست و چند سالگی ، هفتادسال زندگی کنی ؟ لذت نور شمعی شعله کشان را شتابان تقسیم کردی ، اما نگفتی بعد از خاموشی شمع ، ماییم که آب می شویم ؟ن همه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


تعداد بازدید از این مطلب: 746
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود